قاصدک
قاصدک باز فصل بهاره داره توی دلم غم مباره
امروز آسمون چقدر قشنگه اما انگار داره برا من بارون میباره
من اینجا ،توی این دنیا تنها موندم ،زندگی دیگه معنا نداره
قاصدک وقتی بهار میاد ازراه دلم هوای خونه ی بابا روداره
یادبازی های کودکانه یادمادر که ازچشمه آب میاره
آسمون دلم بازابری شده دنیا جز غم ،چیزی نداره
وقتی فصل گل از راه می رسد وشکوفه های نارنج چهره نشان می دهند ،وقتی گل های
نرگس سراز خواب زمستانی برمی دارند ، وقتی بوی بهار همه جا پچیده می شود، دلم می گیرد
انگارگم کردهای دارم وهرگز او را پیدا نخواهم کرد هر چه می گردم پیدایش نمی کنم انگار از من
فراری است ، انگار سالیان درازی است که در این دنیا گرفتا رشده ام خودم را متعلق به این دنیا
نمی دانم. قاصدک کاش مرا هم با خودت ببری به یک جای دور به کنار یک جنگل که از وسط آن
جویباری بگذرد وبا صدایش به خواب بروم .
نظرات شما عزیزان: